آزمايش خون شازده پسرم
ديشب من و تو بابايي رفتيم آزمايشگاه ... آخه بايد آز سلامت و ميدادي تازه ديرم شده بايد اول ماه مي برديمت اما مي دوني كه خواستيم بريم خاك شد و بعدش هم هي كار پيش ميومد و نشد تا الان... واي كه وقتي آقاهه داشت اون سوزن و تو دست كوچيكت مي چرخوند تا رگت و پيدا كنه انگار داشتن ميخ به قلب من فرو مي كردن ولي پسر صبورم زياد بي قراري نمي كرد ... انگار مي دونستي مامان و باب طاقت ديدن اشك و گريه هاي بلندت و ندارن فقط گريه هاي كوچيك و آي آي كه اونا هم تا مغز استخونم و مي سوزوند خدارو شكر كه خيلي طول نكشيد و زود تموم شد ... حالا بعدش كه همه چيز تموم شده تازه گريه هات شروع شد ... مي دونستم ديگه داري خودت و لوس مي كني و فقط آرامش مي خواي زودي...